من از مو های سپید آینه میترسم
از کوه های تعطیل
مسافرخانه ای که راهم نمیدهد
و شهادت من به اتفاق پشت پنجره رسمی نیست
نه !
ان که باور نمیکند منم
و تقویم کوچکم پر از صدای ببر های گمشده است
پی نوشت : دلم به نوشتن نیست . به اندازه کوهی از بارهای این سالهای دور خسته ام . چرایش را خوب میفهمم اما بعضی چیزها گفتنی نیست .. باید حس کرد ...نهایتش همین شعر گراناز موسویه .....باید حس کرد ....
+ نوشته شده در شنبه پنجم آبان ۱۳۸۶ ساعت 18:45 توسط منوچهرسابق
|