نمیتوانست ... نه به دلیل شرافت یا بی شرافتی . بلکه بخاطر ترسی که احساس میکرد . فهمیده بود دو چیز میتواند آدمی را از تحقق بخشیدن به رویاهایش باز دارد : این که تصور کند رویاها غیر ممکن هستند و یا . با یک گردش ناگهانی چرخ فلک درست در زمانی که هیچ انتظارش را ندارد ببیند که تحقق آنها ممکن شده است . در این لحظه ناگهان هراسی سر بر می آورد : هراس از راهی که آدم نمیداند به کجا می انجامد ... از زندگی ای سرشار از مبارزه های ناشناخته . احتمال ناپدید شدن همه چیزهایی که آدم به آنها عادت کرده است ....

 

 

(شیطان و دوشیزه پریم - پائولو کوئیلو )