5 دقیقه از زندگی منوچهر سابق !
دو تا صندلی انتظار فرض کنید ... کنارش یک آبسرد کن از اونایی که آب گرم هم دارن و یک میز که روش قند و چایی کیسه ای گذاشتن .
یک از صندلی ها رو یک آقای میان سال نشسته که چشمش به در و معلومه که منتظره . صندلی دوم خالیه که یک پسر جوون با بسته کاغذی که زیر بغلشه وارد میشه و میشینه روی صندلی باقی مونده . بعدشم شروع میکنه با کاغذ ها خودشو باد میزنه
مرد میانسال زیر لب میگه : مارو علاف کردن بخاطر چار تا دونه خط حتما میخوان حق حساب خودشونو بگیرن لعنتیا
بعدش اینگار تازه پسره رو دیده باشه میگه : شما هم تعاونی مسکنی ؟
پسر میگه: آره .. بابام رئیس تعاونیه منم کمکشم .
- چه جالب . منم رئیس هیئت مدیره ام . زمین گرفتی ؟
: آره . حالا نقشه هاشو اوردم تا تایید بگیرم .
- نقشه هاتو درست کردی ؟ مشکلی نداره ؟
: نه بابا . دادمش یکی از این دفترا عین خود شهرداری کشیده . گفته اوکی میشه
مرد میانسال زهر خندی میکنه : نکنه فکر کردی اینجا شهرداریه . تازه اول راهی . نقشه رو مهندس ح دیده ؟
: نه ... تازه من الان نقشه اوردم .
- منوچهر چی ؟ همونی که پشت اون میز میشینه ؟
: میگم تازه نقشه اوردم ..
همین موقع منوچهر خان سابق وارد میشه . معلومه که تازه ناهار خورده چون همچین تا میاد میره سراغ آبسرد کن و تا لیوان رو برمیداره مرد میانسال رو میبینه و میگه : به به .. آقای ب میشه لطف کنی دفعه دیگه موقع غیر اداری به این موبایل من زنگ نزنی ؟
مرد از جاش بلند میشه : مهندس ببخشید . این کار ما مونده به دست شما . شما هم که ما رو سر میگردونی ..
منوچهر میگه : بده میگم برج ۱۷ طبقه میخوای بسازی برو یک آزمایش مکانیک خاک بگیر و بیار مگه چهار روز دیگه خراب نشه ؟
: آخه مهندس من پولشو از اعضا باید بگیرم به اونا چی بگم ؟ . بگم رفتیم یک چاه زدیم واسه قشنگی ؟ زمین مال سازمان بوده باید الان پولشو بده
- اینش به من مربوط نیست ... میتونی بگی دنبال گنج میگشتی و به حساب شخصی بکنی ...( اینجا منوچهر به هوای اینکه حرف خنده داری زده میخنده .. ولی مرد دندون غروچه میکنه )
: من میرم ازتون شکایت میکنم که پول بیخود از مردم میگیرین ..
- میتونی بری دفتر مدیر ... راهش هم اونوریه
اینجا مرد میانسال از سالن بیرون میره و منوچهر لیوان بدست میمونه که پسره رو میبینه . یک سری به نشونه سلام تکون میده که نقشه ها رو میبینه و می پرسه : شما هم برای کمیته فنی نقشه آوردین ؟
پسره با ترس سرشو تکون میده ...
بده ببینم ... بعدش نقشه ها رو ورق میزنه ... اینو کی طراحی کرده ؟ صفحه اول رو نگاه میکنه و مهر یک دکترای معماری رو میبینه
- این آقای دکتر انقد فهم نداره که اتاق خواب با عرض دو متر و بیست مثل قبر میمونه ؟ .. اینجا رو نگاه ... اصلا از این ورودی بخاطر ارتفاع کم نمیشه تو اومد ...
پسر به سرعت نقشه ها رو از دست منوچهر خان میکشه و میگه ... نه مهندس اینا باید اصلاح بشه ... من میبرمش و درستش رو میارم ....بعدش عقب عقبکی از سالن میره بیرون .
منوچهر هم شونه هاشو بالا میندازه و میگه : اینا از ما شاکی .. ما از اینا شاکی .. آخرش به کجا میرسیم ؟ من نمیدونم .......