مرحله سوم : سفر به درون
- بیرون چی میگذره ؟ این آدمها چی میگن ؟ دارن چیکار میکنن ؟ برای چی میخندن ؟ برای چی گریه میکنن ؟ برای چی سر هم داد میزنن ؟ .... اینگار کر شدم .. نمیخوام هم بدونم . یک چیزی اون داخل منو صدا کرده و فعلا دارم به حرفهاش گوش میدم
پی نوشت :
مث قاب عکس پاییز توی باغچه بهار
مث بارون بهاری روی شیشه
پشت این پنجره ها
مث خورشید درخشان توی قطب
که شده حسرت و آه
از شما من دورم ... از شما ....
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم دی ۱۳۸۶ ساعت 22:11 توسط منوچهرسابق
|