یک کار جدید بهم محول شده . بهتره بگم بهم انداختنش . هر کاری که فکر میکردم باعث میشه که این کار بمن محول نشه رو انجام دادم . توی روی مدیر وایسادم . وسط کار مرخصی گرفتم . یک روز مرخصی گرفتم ولی وجدان درد منو بالاخره به پردیس کشوند .

حالا فکر کنید پروژه هشتگرد من در مرحله نهایی بود . بهترین پیمانکار و بهترین مشاور با کمک هم چیزی ساختیم که در تاریخ سازمان بی نظیر بود . در حالی که بعد از عید افتتاحیه است من باید توی پردیس با یک پیمانکار زبون نفهم و یک مشاور دو دره باز سر کنم آیا چونکه به نتیجه میرسم یا نه .

بهر حال . اینگاری تبعید شدم وسط یک عالمه گل و سرمای شدید و تنبل بازی آقایون . ولی خوبیش اینه که حداقل در عرض یک هفته ای که اونجام کارگاه یک نظمی پیدا کرده . ولی روی اخلاق خودم تاثیر گذاشته . خیلی عمل گرا شدم و از یک طرف هم وقتی ساعت ۱۰ میشه خواب دنیا یقه منو میگیره ...